فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

حتی وقتی نباشی
انتظار تو
خوشبختی ست
کشیدن...

سجاد افشاریان

همین نوشته های قبلی
  • ۰
  • ۰

و چقدر خوبه حس و حال این چند روزم که تو تو ذهنمی و تو دور نیستی و من میدونم تا فروردین اون چیزی که میخوام میشه :)))


آخ امان از وقتی که دوران امتحانا عین برق و باد میگذره و آخ امان از تنبلی ای که گلابی خاتون داره میکنه.


باید بیام بنویسم از این چند روزم . این پنج دقیقه هم از روانشناسی جان قرض گرفتم بیام به خونه م یه سری بزنم :))



  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

اول از چیزای خوب ومناسبتای خووب شروع میکنیم...

زمستون شروع شد...

یه فصل خنثی برای من...

امشب بعد مدتها کلی بهم خوش گذشت و حال کردم.

پیش دوتا دخترعمه هام حسابی عکس و بخور بخور و اینا

عمم بهم میگه توروخدا یکم کمتر بخور داری چاق میشیا :(

بازم شوهر دخترعمم قضیه نه غلام رو برای همه تعریف و کردو من قش قش خنده...

قضیه ازاین قراره که اونموقع که من چاهار ساله بودم سریال خشایار میداد یه قسمتش میگفت نه غلام اینا بعد همونموقع دخترعمم تازه ازدواج کرده بود مثل اینه که یه روز من تا چهل و پنج دقیقه درگوشش فقط میگفتم نه غلام نه غلام اونم چیزی نمیگفته بدبخت :D


از اونا بگذریم حال و هوای این چند روز ابری بود..

تلقین های منفی اومده بود سراغم و اصلا وضع بدی بود..

واقعا خوب نخوابیدن رو تواین چند روز تجربه کردم.همش یا خواب کنکور یا تست و امتحان یا کابوس حمله کردن سگ بهم :(((

تااینکه دیروز دیگه اشکم جلوی مامانم جاری شد و تاتونستم گریه کردم و بهش گفتم من کنکور قبول نمیشم .

شبش با بابام کلی دعوام کردن که فدای سرتو ازاین چیزا ولی خب منکه میدونم اونا آرزوشونه من دانشگاه دولتی قبول شم ...

خلاصه مامانم گفت یه تسبیح بردار و قبل اینکه بخوابی ذکر بگو...دیشب خداروشکر خیلی خوب خوابیدم و تا صبح خواب ندیدم ...


دیگه امتحانا داره شروع میشه و بی حوصلگی های من بیشتر.احتمالا واسه موقع امتحانا میرم باشگاه که لااقل اون چن ساعت استراحت رو بخاطر خستگی خوب بخوابم هم اینکه استرسم کم شه و برای روحیم خوبه و همچنین برای جسمم..

امیدزیادی دارم به معدل بالای نوزده و نیم ... تاببینم خدا چی میخواد برام ...


راستی فال امشبم: غم مخور که هرچه خدابخواهد همان میشود :))

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

هیفدهُمیـــ ش

دیشب تا ساعت دو نصفه شب بیدار بودم پای سریال شهرزاد

آخ که چقدر من این سریالُ عاشقم...

انقدر گریه کردم باهاش:(((

این پسره فرهاد پخ میگفت من گریه میکردم:دی

خیلی قشنگه خیلییییییی

کلی حرف تو ذهنم داشتا راجع شهرزاد اومدم اینجا یادم رفت.

صبح از نه بیدار بودم بازم شهرزاد تا دوعصر.

بعد رفتم خواب عصرگاهی خواب شهرزاد دیدم

فک کنم امتحانای ترم اولو حسابی واس همین گند بزنم. آخه الانم قسمت نهش داره دان میشه

یکمم درس خودندم واس ازمون جمعه.

بعد رفتم یه چن تایی کتاب بخرم که طبق معمول کتابفروشی شهر نصف ونیمه داشت.

اومدم اینترنتی خرید کنم فقط یه کتابو پیدا کردم بعد پایینش نوشته بود اگه کتابایی رو دیدید تو لیست نیست بافلان شماره تماس بگیرید تو انباری هس منم زنگ زدم اول گفت ده دیقه دیگه زنگ بزن بعد دوباره زنگ زدم میگه خب نداریم هیچکدومو میگم خودتون نوشتید دارید ولی توانباری میخنده میگه اره ولی نداریم:///////

اصن این ایرانیا عادت دارن به اسکل کردن بقیه:/

حالا رفده بودیم بیرون با مامانم مامانم گفت من توماشین میمونم برو یک کیلو شلغم بخر

منم رفتم حالا با وسواس زیاد لبو برداشتم اصلا شلغم ندیدم گفتم همونه دیگه چه فرقی میکنه.

اومدم توماشین مامانم میگه چرا لبو خریدی حالا دوساعت التماسش میکنم ول کن حالا لبو بخور بجای شلغم:دی

آخرش خودش پیاده شد رفته به پسره میگه دخترم فرق لبو و شلغم تشخیص نمیده اونم هارهار خندیده :/


اینم کلاهم که تکمیل شد کیلیک جان

شبتون قشنگ :)

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

آخیییییییششششش هفته هم که داره تموم میشه.[خوشحال]

برای فردا هم از مامی جانم اجازه گرفتم مدرسه نمیرم :))

این هفته حسابی رو معتاد بودنم رو فضای مجازی کار کردم وشاید بگم سرهمم از شنبه تا سه شنبه یکساعتم نیومدم نت .

ینی اصلا نیومدم

هفته بدکی نبود امروز امتحان تاریخ دادم بیست و پنج صدم ننوشتم که بازهم جایزه مال من میشه:)

حسابی افتادم رو دورِ غذا خوردن و خودمو قانع میکنم که دیگه زمان امتحاناته اشکال نداره بخور.

جمعه صبح با دوستم رفتیم صبحانه خوردیم خیلی بهمون کیف داد: دی کیلیک جان

چن روز پیشا هم دیدم بعدظهر بیکارم شروع کردم به کیک درست کردنُ شکلات تلخ اب کردن و ریختن روش و گذاشتن تویخچال. کیلیک جان

هفته پیش که رفته بودیم مراسم خالم بعد من از جوراب خاله م خوشم اومد ازش گرفتمش  کیلیک جان

امروز کل توکلاس کیف داد بهمون . تولد یکی از بچه ها بود ماهم زدیم و رقصیدیم.

منو یکی از دوستام که دوست صمیمیمه همش موجبات شادی رو توکلاس فراهم میکنیم . همش یا داریم میخونیم و میرقصیم و اینا.

خلاصه اول خواننده شدیم بقیه رقصیدن بعد عروس و داماد شدیم بعد دیگه یهو رفتیم فاز بندری و اینا.

دیگه حسابی نفس نفس میزدم عربی بندری شمالی ترکی کردی همه جور رقص :دی

مامانم داره برام کلاه میبافه تا امشب تموم میشه اینم نصفه ش ولی خوب نیفتاده . کیلیک جان

اینم اون کیفی که گفتم برام بافته بود. کیلیک جان

راستی نمازم میخونم:)))


+درگیری فکری این روزای من : برای انتخاب رشته پی علاقه م برم یا پی شغل !؟


  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

دیروز با بچه ها حلیم گرفتیم توکلاس باهم خوردیم با دبیر تاریخمون.

کلی خوش گذشت ولی حسابی سنگین شدیم .

قرار بود ساعت دوونیم بریم خونه اما لغو شدُ ساعت یه رب به یک اومدم خونه سریعا لباس عوض کردم رفتم خونه خاله.

حسابی اونجا ناهارخوردمُ کلی نذری و حلوا خوردیم.


حس نوشتن ندارمییییییییییییییی

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

یهویی نوشت

   اسطوخودوس عزیزم که برام کامنت گذاشتی یه نشونی درست برام بذار من حتما و با کمال میل کمکت میکنم.

اما ادرس سایتی که گذاشتی درست نیست.

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

چهاردهمُیــ ش

خداروشکر میکنم بخاطر داشتن پدر مهربونی توی زندگیم و از همه مهمتر سالم بودنش و اینکه کنارم دارمش :)

هفته پیش که از پیاده روی اومده بود گفتم من هوس حلیم کرد. جمعه از خواب پاشدم دیدم میگه هفته پیش گفتی هوس حلیم کردم یادم بود امروز خریدم :))))


این سه شنبه دوباره امتحان تاریخ دارم و میدونم که دوباره بیست میشم و جایزه مال من میشه ...


درسامُ میخونم اونم زیاد ... رو برنامه ریزی ... همچی خوب پیش میره خداروشکر.

یه رفبقی پیداکردم از جنس مذکر هم رشته خودمه سال چهارمه . خیلی پسر مثبتی و خوبیه کلی راهنماییم میکنه و کلی درمورد کتابام و درسام باهم حرف میزنیم :)

و ازاون جایی که همشهری هم هستیم یکی از دبیرای سال دوممون یکی بود کلی سوژه داریم واسه خندیدن.


مامانم بهم میگه چقدر عاقلی تو گاهی وقتا فکر میکنم تو از منم عاقل تری :دی


هرچند شب بحث موردعلاقه ی خونه ی ما دانشگاه منه.بابام میگه همینجا دانشگاه گ برو خیلیم خوبه راهتم دور نیست برات ماشین میخرم رفت و امد کنی اما اگه بخوای بری تهران ماشین نمیخرم و اونجا زندگی سخته و فلان...

حالا هرچی خدا بخواد :) میدونم که خداجونم بهترین چیزا رو برام میخواد:)


جمعه با دوستم م رفتیم استخر بااینکه هواسرد بود و کُلُر آب زیادو استخر مزه نداد ولی وقتی دوتایی باهمیم کلی کیف میده بهمون . این دوستم عین بمب انرژی مثبته.من درطول این سالای دوستیم باهاش فکر کنم اصلا ندیدم یروز حالش بد باشه یا افسرده و دپ باشه.

داشیم باهم حرف میزدیم دوتا دختر بچه اومدن کنارمون بعد از پرسیدن اسممون و سنمون میگن که ما یه داداش داریم هیجده سالشه میخواد مهندس شه وماشین داره و دماغش و پارسال عمل کرده شما نمیخواید؟؟

وای  ینیییییی ما ترکیدیییییممممم دوتایی .فک کنم اسکلمون کرده بودن:دی


دیگه وقت استراحتم تموم شد برم بادوست جونم بحرفم یا درس بخونم :)

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

 اصن اون حس خوبی که تو درس خوندن و نمره خوب گرفتن و داوطلب شدن برای پرسش های کلاسی هست شاید تو هیچ چیزی نباشه !

مشکلم این چند وقت اینه که سردرد میشم.سردردای شدید.

خدایا ممنونم بخاطر توانایی ای که بهم دادی و میتونم حسابی بدون خستگی درس بخونم.

ینی بعد درس که جنازع ام مثل الان که میخوام بخوابم.

شبا هم سریع زود میخوابم  کلا یه مرغی شدم :D

کلی این چن روز تو مدرسه خوش میگذره انقد میخندیم با بچه های کلاس.

من و ن زنگ تفریحا میرقصیم بچه ها میخندن اهنگ میخونن خیلی خوبه خیلیییییییی:)))

دیگه شب بخیرررر

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

 خدایا خیلی نگرانی دارم..

خیلی استرس برای آینده م ...

نمیدونم قراره چی بشه آیندم ...

کدوم دانشگاه؟کدوم محل کار؟کدوم شهر؟

میخوام یکم پیشرفت کنم برای درسم .

         نمرهه ای مدره خوبه ولی آزمون.. فردا آزمون دارم خیلی نگرانم.

امروز فکر میکردم ز تو که هیچ تلاشی نمیکنی برای آزمون و تست . کلی کتاب خریدی چن درس بیشتر نزدی این امید ها پس چیه داری !

خدایا همه امیدم به تو . کمکم کن خدایا نمیخوام دانشگاه ازاد باشم. میخوام برم ازاینجا. میخوام پیشرفت کنم ...

حال و حوصله درست حسابی ندارم!

رژیم میگیرم و ول میکنم و این رو مخمه !


  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

زندگی ادامه داره ...

با همه اعصاب خوردیای این چند روزم ...

 با همه ی گریه کردنام ...

با همه ی سردرد هام ...

با همه ی ناامید شدنام و امیدوار شدنام ...

باید زندگی کنم ...


امتحان تاریخی که داده بودم گفتم دبیرمون جایزه میده به نمره بیستیا و نوزده و هفتاد و پنج ... بیست گرفتم

دوستهای بیچاره من یک هفته س اخلاق گندم رو تحمل میکنن تقریبا هیچ حرفی باهاشون نمیزنم و نمیدونم چرا

فقط میدونم همین روزا جلوشون بغضم میترکه .

اونروزی که چاهار تایی تو یه اتاق خالی تو مدرسه نشسته بودیم بیکار بودیم ُ کلی سبزی خوردن کنارمون

سهمِ ناظممون رو براش درست کردیم. همه توشوک بودن که ینی چطور ممکنه !


آخر هفته ها مهمونی رفتن یا مهمون اومدن رو خیلی دوسدارم.

قراره مامانم فردا شب عموم اینارو دعوت کنه . واس فردا ناهارم ته چین ترتیب دیدم که بیکار نباشم به غم و غصه هام فکر کنم.


عجیب هوس کردم براش تولد بگیرم ...

شاید زمانی که بیاد یه جشنی ترتیب بدم !

اولین قدم واس این جشن این بود که رفتم حساب بانکیم رو چک کردم :D


خدایــا بازهم شکرت ...

  • گلابی خاتون