اول مهر جای همه خالی کلی تو گرما آبپز شدیم و ظهرش که اومدم خونه تا غروب عین اینایی که بیستوچهارساعت کار کردن و اصلا استراحت نداشتن خوابیدم:D
شب چهارشنبه سعادت اینرا داشتم که به حرم برم و اندکی زیارت!
قبل از اینکه برای خودم دعا کنم همش میگم خدایا بهش آرامش بده ... خدا خودش میدونه کیو میگم ...
پنجشنبه از ظهر پروا و پروین خونمون اومدن.من وقتی پیش این دوتا آدمم هیچ غمی ندارم.انقدر میخندم که حتمن باید اسپری سالبتامول همراهم باشه !
و انقدر میخورم که تا هفته ها از تنقلات زده میشم!
از بعدظهر زدیم بیرون تا غروب کلی خوش گذروندیم!البته اگه گیر های پروا نبود بیشترم خوش میگذشت!!!
درکنار خنده و این حرفا یسری حرفای جدی زدیم و پروین همش برای کنکور بهم امید میده :*
شبم عین جنازه ها افتادیم تا دوازده ظهر امروز.
امروز بیشتر از دیروز بهمون خوش گذشت.
اون خنده های بلندی که سه تایی تو خیابون میکردیم شاید چند سالی بود تجربش نکرده بودم!!!
نمیتونستم خندمُ کنترل کنم و باصدای بلندقهقهه میزدم.
یه. چن وقتیه موهام همش حالت فرق میمونه و یبار که اینو به مامانم گفتم با لبخنذ گفت مثل ترانه علیدوستی:)))
حالا هی مشتاق اینم که همش همش موهام فرق باشه و از فردا میخوام یه فرق کوچیک از زیر مقنعه مدرسه م معلوم باشه:)
- ۹۴/۰۷/۰۳