فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

حتی وقتی نباشی
انتظار تو
خوشبختی ست
کشیدن...

سجاد افشاریان

همین نوشته های قبلی
  • ۰
  • ۰

یازدهـُمیـــ ش

خدامیدونه الان که دارم مینویسم چقدر خسته امم ینی دارم از خواب کور میشم : (

عصر فقط نیم ساعت خوابیدم که تقریبا نصفشو خودمُ کشتم تا خوابم ببره عاخه کلاس عربی داشتم وقتی هم که بیدار شدم سردرد شدییییدی داشتم انگار سرم نبض میزد : /

سریع یه چایی سبز خوردم آروم شدم .

خداروشکر خدایا که درس پنجم عربی رو فهمیدم و کاملا خوندمش و واس امتحان پس فردا اماده ام : )

چه هوای سردی شده. با مامانم رفتیم بیرون یه تونیک و بلوز مخمل خریدم و کلی آجیل و خشکبار واس خونه :دی

جمعه که رفتیم ر یه پالتوی خیلی خوشکل خریدم سفیده حالا موندم کیف و کفش و شال و جین هم بگیرم بعد پالتوم رو افتتاح کنم

مامانم برام یه کیف بافته خیلی گوگول مگولیه هروقت کامل شد عکسشو میذارم .

میخواد برام یه کلاه فرانسوی و یه مانتو بافت هم ببافه.

وای درس روانشناسی حسابی باهاش مشکل دارم ینی هیچی نمیفهمم ازش اونوقت اخر کلاس رفتم به دبیرمون گفتم من جلسه دیگه کنفرانس بدم آخه یکی نیس بگه خودت هیچی نمیفهمی چججوری میخوای به بقیه حالی کنی

دیگه نمیدونمممممم شب بخیرررر

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

دهُمیــ ش

تازگیا بسی دوسدارم لباسای مامانمُ بپوشم خیلی حال میده

یه بافتی داشت مامانم البته یکم نازکتر از بافت که الان مد شده جلو بازه خلاصه اونو برداشتم از خودم ایده خلق دروکردم با یه کمربند نارنجی که مال لباس دیگه م میکسش کردم چیز بسی قشنگی شد از نظر خودمان :)

گفتم که امشب خونه خاله ایم.خونه خاله تو شهر بغلیه من عاشق روزاییم که خودم تنهایی میخوام برم جایی یه مسافتیُ طی کنم بعد بدیم یا خوبیم اینه که هروقت تنها میرم همش یه چیزی باید برای خودم بخرم اصن نمیشه نخرم !

صبح رفتیم برای پسرخاله عزیزتر از جان ادکلن خریدیم و یه لاک هم برای خاله :D

ینی من نمیدونم چرا تو درس خودن اخر هفته انقد گشادم :دی

کلی برنامه ریزی میکنما ولی اخرش نمیخونم

میخوام برم حموم بیام موهامُ ف کنم آرایش کنم عکس بندازم

انگار دارم میرم عروسی:دی

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

نُهُمیــ ش

زنگ اول روانشناسی داشتیم و دیدیم دبیرُ عوض نکردن و اهتمام ورزیدم که دیگه خودم به تنهایی این درس رو بخونم و به دبیر بخوام اتکا کنم مردود میشم امسالُ!

عربیم طبق معمول ضعیف و امتحانم گند زدم!

زنگ دوم امتحان ریاضی داشتیم که خداروشکر عالی بود بعدشم داوطلبانه رفتم تمرین حل کردم مثبتم گرفتندی !

ورقه های هفته پیش فلسفه ومنطق رو داد و نوزده و نیم شدم وبسیــــــار عالی انتظارشُ نداشتم!

و همچنین ازم شفاهی پرسید عالی جوابب دادم!

فردا امتحان ادبیات دارم که پدرم دراومد تا تمومش کردم درس حسنک وزیر بود متنش سنگین و سخت بسیار : (

آخر هفته تولد داریم : )

پس فردا هم میرم شهر ر برای خرید : )

شب بخیرررررر

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

هشتُمیــ ش

عاقا میخوایم کل امروز مدرسه رو بذاریم کنار و نگیم مثلن کیک خوردیم با چایی خیلیم کیف داد بهمون و زنگ درس موردعلاقه داشتیم و قراره مطالعه ازاد درزمینه جامعه شناسی را شروع کنیم ..

همش به کنااااااااااااارررررررر

تااینکه متوجه شدم عصر همایش دارم از طرف گزینه دو !

گفتم حتمن آقای ش عزیز که ار شهر ک تشریف اوردن و خیلی کوچولو موچولو هستن و بسیار بانمک قراره بیان حرف بزنن!

ساعت 2 بیدار شدم و اندکی درس خوندم و دلم پیش امتحان ریاضی فردا بود که چیزی بلد نیستم و اینا و اندکی چوسان فوسان کردم رفتم همایش و منتظر ف که طبق معمول دیر اومد و رفتیم ردیف دوم نشستیم...

طبق معمول جلسه قبل آقای ه ن عزیز اومدن نصیحت های خود را شروع کردند و باز هم بسیار گلایه و شکایت از درس نخواندن های ما آینده های کشور !

بعد هم گفتن که یه مشاور جدید و بنام که در دانشگاه شهید بهشتی درس خوندن بازنشسته هستن.آقای ع که بسیار مرد باشخصیت اما درعین حال بسیار دلقک بودن...

یه لحظه من فاطمه رو نگاه کردم دیدم میگه شبیه همسایه جهنمی نیس!؟

ینی مردم که خودم رو کنترل کردم تا نگاهش میکردم قیافه همسایه جهنمی میومد تو ذهنم و خندم میگرفت.

بعد از اینکه ایشون حرفشون تموم شد یه پسر هیکلیه از جنس غول و قدبلند اومد و مثل اینکه اونم مشاوره و میگن اصن انتخاب رشته هاش حرف نداره  دست که میذاره رو یه رشته همونو طرف قبول میشه !!!

خلاصه این پسر جان علاوه بر غول بودن بی اعصاب هم هست که مثل اینکه قراره ما زیر نظر ایشون باشیم وبه گروه هایی تقسیم شیم و هرهفته بریم سرکلاس ایشون و بهمون مشاوره بدن و ازاین کارا ...

خلاصه خوشمان امد !

بعد ازاون با ف رفتیم آیس پک زدیم بربدن خود در این هوای یخ و از اونور اومدم خونه و شروع کردم ریاضی خوندن که دیدم عه بلدم : )

پدر هم آمد و بهم چن تا تمرین داد اونام بلد بود وحسابی خوژحال شد..

سه شنبه امتحان تاریخ دارم که به نمره های نوزده و هفتادوپنج و بیست جایزه میده و میخوام این جایزه مال من شه و خلاصه یه درس ازامتحان سه شنبه رو خوندم ...

بعدشم درس خشک فلسفه و الان تست هاش رو زدم و بسیار از این بابت خوشحالم که به همه درسام رسیدم!

جالب اینجاست تومدرسه غمم گرفته بود که چجوری ریاض رو بفهمم اما غروب با وُیس به یکی از همکلاسیام ریاضی رو یاددادم و خیلی ممنونم شد و ازاین کارا که خیلی خوشحال شدم حتی اگه یذره هم یادگرفته باشه خوشحال شدم که از ناراحتی نجاتش دادم : )


  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

هفتــُمیــ ش

نمیدونم چند وقتیه که ننوشتم ..

دلم میخواد بنویسم ولی حالش نیس نیدونم چرا!

این روزا ینی از شروع سال سوم کنکور شاید بیش از نصف ذهن من رو فرا گرفته ...

اینکه حتما اون شهری که میخوام قبول شم برام خیلی مهمه و میدونم که حتما قبول میشم : )

دارم تلاشمُ میکنم اما نه زیاد ! میتونم بیشتر از این بخونمُ و نمیخونم !

زود خسته میشم و سردرد میگیرم شبیه کسایی که انگار خیلی درس خوندن ولی بعدش میبینم همون درسی رو هم که روش وقت گذاشتم درست حسابی مخوندم!

دلم یه مشاور میخواد...

مشاور تحصیلی از نوع امید دهنده هاش که هرروز اهدافم رو بهم گوشزد کنه!

آمون گزینه دو که میرم ترازام تعریفی نداره درواقع اصلا تعریف نداره ولی رتبه م از نظر خودم خیلی خوبه چون خب انسانی ها کمن و اکثرا ضعیف ومیشه گفت سیاه لشکر : )


اگه بتونم اونجایی که میخوام قبول شم کلی برام منافع داره که ازهمه مهمترش نزدیکی به مخاطب جانمه : )

دلم نمخواد اینجا بمونم ...

از ازمون و درس و اینا بگذرم میرسم به برنامه رژیمم که اونم نق و لقه و اخر هفته ها کلن به خودم استراحت میدم  و حسابی میترکم !

نزدیک صدوخوردی کتاب تست خریدم که هنوز لاشونو وا مکردم یا اگرم وا کردم بلد نبودم  و از این هفته قراره موج جدیدی از درس خوندن رو  شروع کنم ...

خدایا کمکم کن ... میخوام به هدفم برسم ...

خدایا آشفتگی های ذهن رو کم کن...

خدایا همه چیو عالی تر کن...

دیگه نمیدونم چی بگم اگه تو این وبسایت و فضای مجازی یه مشاور خوب پیدا شه دیگه چیزی نمیخوام:D

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

شیشُمیــ ش

عاقا قراره خیلی راحت بنویسم دیگه هیچ باکی هم نیس کسی بخونه .

ینی چی عاخه اصن ما چرا باید پری ... د بشیم. عاخه چرااااااااااا気持ち のデコメ絵文字

من معمولا در این دوره ها اعصابم منفی صفر میشه و هی دلم میگیره و بهم بگن بالای چشت ابرو گریه میکنم .顔文字 のデコメ絵文字

بعد من از پارسال رو یکی از دوستام خیلی حساسم اصن حرف میزنه اعصابم خورد میشه حرفم نزنه بازم اعصابم خورد میشه

اصن امروز به شدتی ازش عصبانی شدم باعاش حرف نزدم تا ساعت اخر


نمیدونم درسام سنگین شده یا چی شده اصن مقدار خوابم از پارسال بیشتر شده.http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_biggrin.gif

اینجانب که الان درحال تایپ هستم تا ساعت پنج ونیم خواب بودم و الان از شدت خواب درحال بیهوش شدنم .

بعد جالب اینجاس تو مدرسه ام خیلی خسته ام ینی واقعا خسته هاااااا゜*きゃわ*゜ のデコメ絵文字

امروز صبح گفتم بذار توکلاس سرحال باشم سرصبح رفتم حموم دوش بگیرم وای زیر دوش انقد دلم میخواست بگیرم بخوابم


یه گام دیگر درجهت کنکور برداشتم.رفتم گزینه دو ثبت نام کردم 気持ち のデコメ絵文字


من اصن حسابی تو ذهنم پروراندم که برم جامعه شناسی یا مدیریت امور مالی خوارزمی کرج بخونم که نزدیک یار هم باشم顔文字 のデコメ絵文字 بعد دیشب تو پیج اینستاش میگشتم  فضاش که خیلی قشنگ بود بعد یه عکسم گذاشته بودن نوشته بود اسب دردانشگاه به مامانم میگم مامان اسبم تو دانشگاه دارنhttp://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_mrgreen.gif

میگه دانشگاهی که اسب داشته باشه جای تفریح  نه درس خوندن顔気持ち*゜ のデコメ絵文字


ینی هیچ تلاشی واس تناسب اندام نمیکنما همینجوری میخورم 顔文字 のデコメ絵文字

فردا هم عازم تهرانم http://goli88.persiangig.com/image/Smilies/icon_cry.gif

                                                             

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

پنـجُمیــ ش

تحقیقات خودم ثابت کرده که من تو دوران مدرسه بیشتر میخندم تا تابستونhttp://up.vbiran.ir/uploads/8351141098169937297_25.png

امروز از اول صبح چرت و پرت گفتیم و خندیدیم تا ظهر.

زنگ اول دبیر آرایه !

منم نمیدونم چرا جو کنکور گرفتتم به همه دبییرا میگفتم تست هم میدید دیگهhttp://up.vbiran.ir/uploads/8351141098169937297_25.png

من ساعتای جغرافیا همش تو هپروتم.آخه چیزیه که خودمم بخونم متوجه میشمhttp://up.vbiran.ir/uploads/1136141098170032813_35.png

    زنگ تفریح رفته بودیم نماز خونه و الکی میخندیدم و من این آهنگُ میخوندم که میگه سلام سلام عذرا خانوم یااالهه http://up.vbiran.ir/uploads/8351141098169937297_25.png

بعد شکممُ نگه میداشت از شدت خنده و میپریدم .

دوستم میگفت تو چن تا از این حرکتا برای خانواده مخاطب خاص بیای طلاقت میدن http://up.vbiran.ir/uploads/88051410981699610_24.pnghttp://up.vbiran.ir/uploads/8351141098169937297_25.png

بعد که زنگ کلاس شد اون سه تا رفتن توکلاس من شغول کتونی پوشیدن این دبیر پرورشی مدرسه با یه لبخند رضایت مندی نگام کرد فک کرد من رفتم نماز ظهرُ پیش پیش خوندم http://up.vbiran.ir/uploads/8591141098169343401_4.png

زنگ جامعه شناسی http://up.vbiran.ir/uploads/21166141098169626275_15.png با دبیر عشق جان http://up.vbiran.ir/uploads/21166141098169626275_15.png

فردا ساعت11تعطیل میشیم دبیر فلسفه مکه تشریف دارن http://up.vbiran.ir/uploads/1009014109816984616_21.png حالا نمیره اون چن روز ما بی دبیر بمونیم http://up.vbiran.ir/uploads/17307141098170040470_33.png

شروع کردم به خواندن هردرس در همان روز http://up.vbiran.ir/uploads/1746714109816951004_12.png

مامانم میگه دوسال دیگه همچین موقعی تو تهرانی منم دارم توخونه گریه میکنم ...

میگم ینی میشه !؟ ...

خدایا شوعرم نمیخوام فقد دانشگاه تهران یا کرج http://up.vbiran.ir/uploads/21764141098169737466_19.png

این خعلییییی شبیهمه خلی http://up.vbiran.ir/uploads/8351141098169937297_25.png 





                                                               

                                                                                       

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

چهارمیـــ ش

اول مهر جای همه خالی کلی تو گرما آبپز شدیم و ظهرش که اومدم خونه تا غروب عین اینایی که بیستوچهارساعت کار کردن و اصلا استراحت نداشتن خوابیدم:D

شب چهارشنبه سعادت اینرا داشتم که به حرم برم و اندکی زیارت!

قبل از اینکه برای خودم دعا کنم همش میگم خدایا بهش آرامش بده ... خدا خودش میدونه کیو میگم ...

پنجشنبه از ظهر پروا و پروین خونمون اومدن.من وقتی پیش این دوتا آدمم هیچ غمی ندارم.انقدر میخندم که حتمن باید اسپری سالبتامول همراهم باشه !

و انقدر میخورم که تا هفته ها از تنقلات زده میشم!

از بعدظهر زدیم بیرون تا غروب کلی خوش گذروندیم!البته اگه گیر های پروا نبود بیشترم خوش میگذشت!!!

درکنار خنده و این حرفا یسری حرفای جدی زدیم و پروین همش برای کنکور بهم امید میده :*

شبم عین جنازه ها افتادیم تا دوازده ظهر امروز.

امروز بیشتر از دیروز بهمون خوش گذشت.

اون خنده های بلندی که سه تایی تو خیابون میکردیم شاید چند سالی بود تجربش نکرده بودم!!!

نمیتونستم خندمُ کنترل کنم و باصدای بلندقهقهه میزدم.

یه. چن وقتیه موهام همش حالت فرق میمونه و یبار که اینو به مامانم گفتم با لبخنذ گفت مثل ترانه علیدوستی:)))

حالا هی مشتاق اینم که همش همش موهام فرق باشه و از فردا میخوام یه فرق کوچیک از زیر مقنعه مدرسه م معلوم باشه:)

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

سومیـــ ش

روزای آخر تابستون یاد گردش و مهمونی رفتن افتادم!

عروسی که بسی خوب بود وبه گفته ی همه خیلی خوشکل شده بودم حتی مادر مخاطب خاصم همینُ گفت!

هنوز نتونستم جریان دیدار رو به مامانم بگم!

روز بعدش تولد دوست دوران راهنماییم دعوت بودم که بسیار بی مزه بود و تصمیم گرفتم دیگه تولد این دوتا دوستم که ادم تو تولداشون فقط چُرت میزنه نرم :)

همیشه وقتایی که دخترعموم از کرج میاد و میریم خونه اون یکی دخترعموم کلی باهم حرف میزنیم و میخندیم کلا کنارشون خیلی بهم خوش میگذره

پریشبم پیششون بودم و کلی باهم حرف زدیم و ابروهامُ واس مدرسه صفا دادم :D

امروزم به اتفاق دو دوست گرامیم رفتم کافی شاپ:) و بعدش با مامانم یه دعوای جانانه گرفتم آخه دکمه نخرید برای لباسم :/

حالا فردا صبح باید برم دکمه بخرم و بدم به خیاط جانم!

هفته دیگر یکروزه عازم تهران هستیم:))))

از قسمت خریدِ مسافرت خیلی خوشم میاد:D

بعضی وقتا فکر میکنم این مخاطب جان من از قیافه و تیپ و اینا هیچی کم نداره فقط خداجون دراینده یه شغل خوب و باکلاس گیرش بیاد استخدام بشه بیاد خاستگاریم عروسی کنیم بره پی کارش :D

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

دومیـــ ش

قضیه ی این عنوان پست ازاین قرار است که پارسال محرم با دخترخاله ام به دیدن هییت ها رفته بودیم و یک اقا پسری درانجا بودند که به چشم برادری بسی زیبا بودن و بعد دخترخاله گفتند که ایشون از فامیل های پدریشونن.

امشب که رفته بودیم خانه خاله1 که الکیی سر بزنیم دخترخاله گفت بهت گفتن ازت خاستگاری کردن!؟

من::D

مثل اینکه مادر همین آقا پسر من را چندروز پیش در تولدی میبیند و صبح به خاله ام میگوید که لیلا نمیخواهد دخترش را شوهر دهد !!!؟

امروز تصمیم بر این بود که قضیه ی دیدار مخاطب را به مادر بگویم اما گشنه ام بود و اعصاب نداشتم :D

فردا قرار است حسابی چوسان فوسان کنیم برای چهار پنج ساعت ناقابل!

یک پاپیونی بسیار زیبا سفارش داده بودم که با پست تیپاکس برام ارسال بشه ُ امروز هرچقدر منتظر موندم این محموله نرسید تااینکه زنگ زدم 118 گفتم سلام شرکت تیکاپس رو میخوام !!!

بعد اینکه رفتیم دنبال اسم درستش و لاتین انرا مشاهده کردیم;تمرین نکرده زنگ زدم همین شرکت تیپاکس و گفتم سلام شرکت تیپاکُس؟؟؟!!

یکبارم زنگ زده بودم700 برای مشکلات خطم که یک پسر جوانی مشاوره میدادن بعد کلی سوال و جواب موقع خداحفظی گفتن که دیگه سوال ندارید گفتم نه قربون شما !

من خیلی خوشکلم میدونم :)))

  • گلابی خاتون