امشب رفتیم خونه خاله.
وقتایی که خودمون میریم خونه خاله اونم یهویی و بدون دعوت قبلی معمولا خاله لوبیایی عدسی چیزی میپزه و واس ما سه تا که بد غذاییم یا کوکو درست میکنه یا ماکارونی.
قسمت خوب این مهمونی ها اینه که بعد شام منُ مامان و خاله میریم تو اتاق پسرخاله و بقول شمالیا کال گپ میزنیم
و مـثل همیشه بابا و شوهرخاله درمورد محل کاراشون و حقوق هاشون حرف میزنن.
قبل شام متوجه این شدم که گوشیم پیداش نیس و جرات نداشتم به خطم زنگ بزنم تا پیداش کنم عاخه عکس منُ جان جانان بک گراند گوشیمه و کسی از این موضوع خبر نداره !
کاشکی بشه یروز بدون ترس عکسمون رو گوشیم باشه ...
پریروز که جان جانان رو دیدم هنوز ماجرا رو ثبت نکردم و ترجیه میدم در وب دوتاییمون ثبت بشه .
فقط باید اینجا بنویسم که چه روز فوق العاده ای بود ...
فردا میریم همایش مثبت اندیشی! از همایش قبلی که رفتم کلی روم تاثیرگذاشته و شاید توظاهرم کسی متوجه تغییر نشه ولی یسری چیزا دروجودم کلا نابود شده!
کاشکی اینجارو کسی نخونه! کاشکی اینجا همش خلوت بمونه و بتونم راحت حرفامُ بزنم !
- ۹۴/۰۶/۲۶