فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

فی‍‍‍وچِر سوسیالِشیست

خنگ نوشته های خوش خنده ترین دختر دنیا

حتی وقتی نباشی
انتظار تو
خوشبختی ست
کشیدن...

سجاد افشاریان

همین نوشته های قبلی

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

زندگی ادامه داره ...

با همه اعصاب خوردیای این چند روزم ...

 با همه ی گریه کردنام ...

با همه ی سردرد هام ...

با همه ی ناامید شدنام و امیدوار شدنام ...

باید زندگی کنم ...


امتحان تاریخی که داده بودم گفتم دبیرمون جایزه میده به نمره بیستیا و نوزده و هفتاد و پنج ... بیست گرفتم

دوستهای بیچاره من یک هفته س اخلاق گندم رو تحمل میکنن تقریبا هیچ حرفی باهاشون نمیزنم و نمیدونم چرا

فقط میدونم همین روزا جلوشون بغضم میترکه .

اونروزی که چاهار تایی تو یه اتاق خالی تو مدرسه نشسته بودیم بیکار بودیم ُ کلی سبزی خوردن کنارمون

سهمِ ناظممون رو براش درست کردیم. همه توشوک بودن که ینی چطور ممکنه !


آخر هفته ها مهمونی رفتن یا مهمون اومدن رو خیلی دوسدارم.

قراره مامانم فردا شب عموم اینارو دعوت کنه . واس فردا ناهارم ته چین ترتیب دیدم که بیکار نباشم به غم و غصه هام فکر کنم.


عجیب هوس کردم براش تولد بگیرم ...

شاید زمانی که بیاد یه جشنی ترتیب بدم !

اولین قدم واس این جشن این بود که رفتم حساب بانکیم رو چک کردم :D


خدایــا بازهم شکرت ...

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

یازدهـُمیـــ ش

خدامیدونه الان که دارم مینویسم چقدر خسته امم ینی دارم از خواب کور میشم : (

عصر فقط نیم ساعت خوابیدم که تقریبا نصفشو خودمُ کشتم تا خوابم ببره عاخه کلاس عربی داشتم وقتی هم که بیدار شدم سردرد شدییییدی داشتم انگار سرم نبض میزد : /

سریع یه چایی سبز خوردم آروم شدم .

خداروشکر خدایا که درس پنجم عربی رو فهمیدم و کاملا خوندمش و واس امتحان پس فردا اماده ام : )

چه هوای سردی شده. با مامانم رفتیم بیرون یه تونیک و بلوز مخمل خریدم و کلی آجیل و خشکبار واس خونه :دی

جمعه که رفتیم ر یه پالتوی خیلی خوشکل خریدم سفیده حالا موندم کیف و کفش و شال و جین هم بگیرم بعد پالتوم رو افتتاح کنم

مامانم برام یه کیف بافته خیلی گوگول مگولیه هروقت کامل شد عکسشو میذارم .

میخواد برام یه کلاه فرانسوی و یه مانتو بافت هم ببافه.

وای درس روانشناسی حسابی باهاش مشکل دارم ینی هیچی نمیفهمم ازش اونوقت اخر کلاس رفتم به دبیرمون گفتم من جلسه دیگه کنفرانس بدم آخه یکی نیس بگه خودت هیچی نمیفهمی چججوری میخوای به بقیه حالی کنی

دیگه نمیدونمممممم شب بخیرررر

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

دهُمیــ ش

تازگیا بسی دوسدارم لباسای مامانمُ بپوشم خیلی حال میده

یه بافتی داشت مامانم البته یکم نازکتر از بافت که الان مد شده جلو بازه خلاصه اونو برداشتم از خودم ایده خلق دروکردم با یه کمربند نارنجی که مال لباس دیگه م میکسش کردم چیز بسی قشنگی شد از نظر خودمان :)

گفتم که امشب خونه خاله ایم.خونه خاله تو شهر بغلیه من عاشق روزاییم که خودم تنهایی میخوام برم جایی یه مسافتیُ طی کنم بعد بدیم یا خوبیم اینه که هروقت تنها میرم همش یه چیزی باید برای خودم بخرم اصن نمیشه نخرم !

صبح رفتیم برای پسرخاله عزیزتر از جان ادکلن خریدیم و یه لاک هم برای خاله :D

ینی من نمیدونم چرا تو درس خودن اخر هفته انقد گشادم :دی

کلی برنامه ریزی میکنما ولی اخرش نمیخونم

میخوام برم حموم بیام موهامُ ف کنم آرایش کنم عکس بندازم

انگار دارم میرم عروسی:دی

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

نُهُمیــ ش

زنگ اول روانشناسی داشتیم و دیدیم دبیرُ عوض نکردن و اهتمام ورزیدم که دیگه خودم به تنهایی این درس رو بخونم و به دبیر بخوام اتکا کنم مردود میشم امسالُ!

عربیم طبق معمول ضعیف و امتحانم گند زدم!

زنگ دوم امتحان ریاضی داشتیم که خداروشکر عالی بود بعدشم داوطلبانه رفتم تمرین حل کردم مثبتم گرفتندی !

ورقه های هفته پیش فلسفه ومنطق رو داد و نوزده و نیم شدم وبسیــــــار عالی انتظارشُ نداشتم!

و همچنین ازم شفاهی پرسید عالی جوابب دادم!

فردا امتحان ادبیات دارم که پدرم دراومد تا تمومش کردم درس حسنک وزیر بود متنش سنگین و سخت بسیار : (

آخر هفته تولد داریم : )

پس فردا هم میرم شهر ر برای خرید : )

شب بخیرررررر

  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

هشتُمیــ ش

عاقا میخوایم کل امروز مدرسه رو بذاریم کنار و نگیم مثلن کیک خوردیم با چایی خیلیم کیف داد بهمون و زنگ درس موردعلاقه داشتیم و قراره مطالعه ازاد درزمینه جامعه شناسی را شروع کنیم ..

همش به کنااااااااااااارررررررر

تااینکه متوجه شدم عصر همایش دارم از طرف گزینه دو !

گفتم حتمن آقای ش عزیز که ار شهر ک تشریف اوردن و خیلی کوچولو موچولو هستن و بسیار بانمک قراره بیان حرف بزنن!

ساعت 2 بیدار شدم و اندکی درس خوندم و دلم پیش امتحان ریاضی فردا بود که چیزی بلد نیستم و اینا و اندکی چوسان فوسان کردم رفتم همایش و منتظر ف که طبق معمول دیر اومد و رفتیم ردیف دوم نشستیم...

طبق معمول جلسه قبل آقای ه ن عزیز اومدن نصیحت های خود را شروع کردند و باز هم بسیار گلایه و شکایت از درس نخواندن های ما آینده های کشور !

بعد هم گفتن که یه مشاور جدید و بنام که در دانشگاه شهید بهشتی درس خوندن بازنشسته هستن.آقای ع که بسیار مرد باشخصیت اما درعین حال بسیار دلقک بودن...

یه لحظه من فاطمه رو نگاه کردم دیدم میگه شبیه همسایه جهنمی نیس!؟

ینی مردم که خودم رو کنترل کردم تا نگاهش میکردم قیافه همسایه جهنمی میومد تو ذهنم و خندم میگرفت.

بعد از اینکه ایشون حرفشون تموم شد یه پسر هیکلیه از جنس غول و قدبلند اومد و مثل اینکه اونم مشاوره و میگن اصن انتخاب رشته هاش حرف نداره  دست که میذاره رو یه رشته همونو طرف قبول میشه !!!

خلاصه این پسر جان علاوه بر غول بودن بی اعصاب هم هست که مثل اینکه قراره ما زیر نظر ایشون باشیم وبه گروه هایی تقسیم شیم و هرهفته بریم سرکلاس ایشون و بهمون مشاوره بدن و ازاین کارا ...

خلاصه خوشمان امد !

بعد ازاون با ف رفتیم آیس پک زدیم بربدن خود در این هوای یخ و از اونور اومدم خونه و شروع کردم ریاضی خوندن که دیدم عه بلدم : )

پدر هم آمد و بهم چن تا تمرین داد اونام بلد بود وحسابی خوژحال شد..

سه شنبه امتحان تاریخ دارم که به نمره های نوزده و هفتادوپنج و بیست جایزه میده و میخوام این جایزه مال من شه و خلاصه یه درس ازامتحان سه شنبه رو خوندم ...

بعدشم درس خشک فلسفه و الان تست هاش رو زدم و بسیار از این بابت خوشحالم که به همه درسام رسیدم!

جالب اینجاست تومدرسه غمم گرفته بود که چجوری ریاض رو بفهمم اما غروب با وُیس به یکی از همکلاسیام ریاضی رو یاددادم و خیلی ممنونم شد و ازاین کارا که خیلی خوشحال شدم حتی اگه یذره هم یادگرفته باشه خوشحال شدم که از ناراحتی نجاتش دادم : )


  • گلابی خاتون
  • ۰
  • ۰

هفتــُمیــ ش

نمیدونم چند وقتیه که ننوشتم ..

دلم میخواد بنویسم ولی حالش نیس نیدونم چرا!

این روزا ینی از شروع سال سوم کنکور شاید بیش از نصف ذهن من رو فرا گرفته ...

اینکه حتما اون شهری که میخوام قبول شم برام خیلی مهمه و میدونم که حتما قبول میشم : )

دارم تلاشمُ میکنم اما نه زیاد ! میتونم بیشتر از این بخونمُ و نمیخونم !

زود خسته میشم و سردرد میگیرم شبیه کسایی که انگار خیلی درس خوندن ولی بعدش میبینم همون درسی رو هم که روش وقت گذاشتم درست حسابی مخوندم!

دلم یه مشاور میخواد...

مشاور تحصیلی از نوع امید دهنده هاش که هرروز اهدافم رو بهم گوشزد کنه!

آمون گزینه دو که میرم ترازام تعریفی نداره درواقع اصلا تعریف نداره ولی رتبه م از نظر خودم خیلی خوبه چون خب انسانی ها کمن و اکثرا ضعیف ومیشه گفت سیاه لشکر : )


اگه بتونم اونجایی که میخوام قبول شم کلی برام منافع داره که ازهمه مهمترش نزدیکی به مخاطب جانمه : )

دلم نمخواد اینجا بمونم ...

از ازمون و درس و اینا بگذرم میرسم به برنامه رژیمم که اونم نق و لقه و اخر هفته ها کلن به خودم استراحت میدم  و حسابی میترکم !

نزدیک صدوخوردی کتاب تست خریدم که هنوز لاشونو وا مکردم یا اگرم وا کردم بلد نبودم  و از این هفته قراره موج جدیدی از درس خوندن رو  شروع کنم ...

خدایا کمکم کن ... میخوام به هدفم برسم ...

خدایا آشفتگی های ذهن رو کم کن...

خدایا همه چیو عالی تر کن...

دیگه نمیدونم چی بگم اگه تو این وبسایت و فضای مجازی یه مشاور خوب پیدا شه دیگه چیزی نمیخوام:D

  • گلابی خاتون